عشق بی پایان فصل 1 پارت 6

♡☆♡
مجبور بودم پیشش بمونم .
براش غذا های مقوی درست میکردم میبردمش حموم ...
تا اینکه عروسی کردیم و برگشتیم به روال قبل براش غذا های مقوی درست میکردم و میبردمش حموم ....
تا اینکه روزی خوابم برده بود و دیدم یه پتو گرم اومد سرم و یکی لبام و بوسید که دیدم .....
که دیدم مرینته گفتم ببخشید نفهمیدم کی خوابم برد .
گفت اشکالی نداره مگه چه اتفاقی افتاده ?
یهو چشمم به شکمش افتاد دیدم شکمش بزرگتر از همیشه شده .
گفتم : چیع یعنی ...... یعنی ... ممم ..... توووو...... بچچچ🤩
گفت اروم باش اره 🥰😇
رفتیم آزمایش دادیم جواب آزمایش مثبت بود دوتا مون خیلی خوشحال شده بودیم ، ولی چونکه خانواده های دوتامون مرده بودن.........
یکم پایین تر میرسی
آفرین که تا تا اینجا اومدی یکم پایین تر میرسی
امتحان دارم بقیش واسه بعد از مدرسه و امتحان😂
بای بای👐