رمان عشق بی پایان فصل 1 پارت 5 (بخش منحرفی)

رمز پست 1391 _ 1391
کنار لبت پنیر پیتزا بود دیگه پاک شد .
و پنیر پیتزا رو خورد 🙄
منم خشک شده نگاهش میکردم و داشتم پیتزا میخوردم 🍕🙄
دستش و نوازش بار روی سرم کشید و بقلم کرد ، منم بقلش کردم و لبم و گرفت و شروع کرد به خوردن لب های خوشگل صورتیم 👄
منم همراهیش کردم و پرتم کرد روی مبل 🛋
لباسش و درآورد به جز شلوارش گفت میخای تو درش بیاری ؟
منم گفتم نمیدونم با خودته 🙂
خابید روم و تو چشام و داشت نگاه میکرد آروم آروم صورتش و آورد جلو و لبم و گرفت و چشماشو بست منم چشمامو بستم و همراهیش کردم تا جایی که دوتامون نفس کم آوردیم👄
لباسم و در آورد شلوارم هم همینطور فقط شرتم و سوتینم باقی مونده بود👙
گفت به نظر مزاحم نیستن ؟
منم گفتم چرا خیلی .....
شرتم و از وصت پاره کرد و سوتینم هم دستش و برد تو کمرم و بازش کرد 👙🔞
سرش و برد تو گردنم و گردنم و گاز گرفت .
و میک میزد 🫦
همونجوری رفت سینه هام و مثل یه گرگ وحشی شروع کرد به مالوندن سینه های خوشگل بزرگم🥹
اه ناله هام شروع شد 😫
کم کم صدای اه و ناله هام اتاق و ور گرفت😫👄
بعد چند دقیقه سیر شد و از سینه هام جدا شد یکم زخمی شده بودن ازم معذرت خواهی کرد و گفتم :[ اشکالی نداره فقط چند تا خراش کوچیکه زود خوب میشه🙂]
لب خندی زد و شروع کرد به خوردن کسم👄
موهای کسم و تا ته تو هلقش می کرد و در می آورد .
اه و ناله هام بلند تر شد و اتاق پر از صدای اه ناله ی من شده بود .
نزدیک بود ارضاع بشم که خودش و ازم جدا کرد و شروع کرد به خوردن لب هام که چیزی نگم و دستی کشید روی کسم و شلوارش و درآوردم .
عضوش به سرعت بالا اومد وای خدای من چطور میتونه اینقدر خوشگل باشه 🥹🍌
نشستم روش و براش ساک زدم و تا ته کردمش تو هلقم
نزدیک بود دوتامون ارضاع بشیم که آدرین پاشد رفت سراغ تلفن همراهش با یکی حرف زود و طولی نکشید که سه تا پسر دیگه هم اومد که خیل جون بودن لباساشون و در آوردن و اونا هم به جمع ما اضافه شدن .
یکی کسم و میخورد .
اونیکی سینه هام و میخورد .
یکی دیگه شونم لبم و میخورد .
آدرین هم داشت کمک اون پسره کسم و میخورد .
خیلی خوب بود تا میومدم ارضاع شم سریع جاهاشون و با هم عوض میکردن .
اه و نالم اتاق و پر کرده بود ، طولی نکشی که اون سه تا رفتن و موندیم من و آدرین .
خودش و تو پاهام جا داد و عضوش و کرد تو کسم .
+ چشماش نیمه باز بود با هر ضربم به توی کسش
سینه هاش بالا پاییین میشدن ، که دلم براش سوخت و عضوم از توی کسش درآوردم .
یه دستمال بر داشتم و کشیدم وصت پاهاش و ترکیبی از کام من و اون و شش قطره خون ، خون زیاد بود کاری از دستم بر نمیومد گذاشتم روی تختش و یه کوسن گذاشتم زیر شکمش و بهش گفتم ببخشید دست خودم نبود😔
بهم گفت اشکالی نداره عشقم ❤️
خوشحال شدم و لباس براش آوردم و واسش پوشیدم .
گفتم بریم بیمارستان گفت نه نمیخاد خوب میشم .